.اول: قصه ی پر حجم و جذابی دارد
.اول: قصه ی پر حجم و جذابی دارد
مقدمه:
حقیقت و اعتبار چیست؟
در میان حکما و دانشمندان تمام گزاره های علمی و تمام موجودات به دو دسته تقسیم می شوند. هیچ بحث علمی نیست که خارج از
فضای این دو قسم مطرح شود و هر کدام خصوصیات و قواعد خاص به خود را دارد.
موجود از دو حالت بیشتر خارج نیست. یا حقیقی است و یا اعتباری. حقیقی یعنی وجود شی در عالم وابسته به ذهن انسان نیست و در
واقعیت عالم را پر کرده است. مثل خدا و همه ی اجسام و ملائکه و غیره. هر کدام از این ها اگر انسان نبود همچنان موجود بودند چرا که
واقعیت آن ها حقیقی است مثل این که می گوییم فلان شی سیاه است و یا خداوند واجب الوجود است. در اصطلاح حکما به آن وجود
تکوینی نیز می گویند.
و اما اعتبار: زمانی که وجود یک شی وابسته به ذهن بشر باشد مثلا افسانه ی سیمرغ و یا غول و یا هرچه زاییده ی ذهن بشر است اگرچه
از خارج از ذهن او متأثر باشد. مثل همه ی قرارداد های بشر که حقیقتی در عالم خارج ندارد. مثلا ممنوعیت رد شدن از چراغ قرمز. اگر
ذهن انسان نبود ما در خارج ممنوعیت چراغ قرمز نداشتیم. ممکن بود خود چراغ قرمز باشد ولی ممنوعیت آن فقط متصور ذهن انسان
است و وجود حقیقی ندارد. ما در خارج اشیاء داریم نه الزام و اجبار و حسن و قبح. مثلا ما در خارج چیزی به نام کشور ایران نداریم. خود
انسان ها با هم قرارداد کرده اند که نام این تکه از زمین را ایران بگذارند به خود ایران نمی توان در خارج اشاره کرد بلکه زمین و موقعیت
جغرافیایی آن وجود خارجی دارد. همین طور تمام علائم که بین بشر اعتبار می شود همین زبان ها و همه ی قوانینی که بشر به خاطر
رسیدن به اغراضش وضع کرده است، همه و همه اعتباری هستند. سنخ این موجودات و گزاره ها از سنخ ذهنی است فلذا وجود عینی
ندارد. ذهن بشر قرارداد کرده است که نام یک سری افعال را با یک سری اذکار بگذارد صلاه. فلذا مسمای صلاه اعتباری است اگرچه خود
فعل در خارج است و حقیقی است ولی این که مجموعه ی این افعال را صلاه بنامیم اعتباری است فلذا همین افعال در زبان دیگری نماز و
یا ... نامیده می شود. همه ی گزاره های باید و نباید که قوانین هستند از سنخ اعتبارند. آن دسته از علومی که شامل این گزاره ها هستند
علوم اعتباری نام گرفته اند. مثل علم لغت که علم به اعتبار بشر است و یا علم ادبیات و ... . برای فهم و کشف این گزاره ها ما نمی توانیم
عالم خارج را تحقیق و تفحص بکنیم چون این گزاره ها زاییده ی ذهن بشر است فلذا برای کشف این گزاره ها باید ذهن بشر را کاوید.
علم فقه نیز از این دسته از علوم است. قاعدتا کشف این دسته از گزاره ها قواعد مخصوص به خود را دارد و غیر از قواعد کشف گزاره های
حقیقی است. برای این که تفاوت این دو حیث نسبت به یکدیگر در ساحت خداوند و انسان روشن شود به بیان یک نکته ی بسیار مهم می
پردازم.
رها اعتمادی" یا همان "رها بنی اعتماد" مجری بهایی زادهی شبکهی ماهوارهای "منوتو" در جدیدترین آگهی استخدام این شبکه که در وبلاگش، شروطی را برای علاقهمندان به حرفهی مجریگری در این شبکه در نظر گرفته که اعتقاد به فرقهی ضالهی بهائیت و مخالفت با جمهوری اسلامی ایران از شروط اصلی آن میباشد.
به گزارش سیتنا، در وبلاگی که تحت عنوان وبلاگ شخصی رها اعتمادی با محوریت شبکهی "منوتو" در سرویس دهندهی وبلاگ بلاگفا در دسترس است، با مطلبی تحت عنوان استخدام چند مجری جوان در شبکه من و تو برمیخورید.
در این مطلب چهار شرط ذیل برای علاقه مندان به کار مجری گری در تلویزیون "منوتو" در نظر گرفتهشده است:
1-باید دارای اجازه اقامت و کار در انگلستان باشند.
2-معتقد و پایبند به دین مقدس بهائیت باشند.
3-نوع پوشش بانوان محترمه در اختیار مدیریت شبکه می باشد.
4-مخالف جمهوری اسلامی ایران باشند.
در ذیل این شروط نیز تاکید شده است: در پایان لازم به ذکر است نوع قرار داد غیررسمی میباشد و هر زمان مدیریت شبکه لازم بدانند از ادامه فعالیت منع میشوند
مرحوم حاج اسماعیل دولابی می فرمایند:
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت ا...ینجا را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده.
از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی.
یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همهجا را
میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد
هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد.
میدانست که آقاش همین جاست
توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد....
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود،
کلی چیز گیرش آمد...
" زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش "
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید
عباس کیارستمی زائده ایست در محیط فرهنگی کشور که با بد فهمی هایش نسلی از کارگردانان و هنرمندان کشور را به فنا داده است. نه سینما می فهمد نه هیچ کدام از شاخه های علوم انسانی دیگر چه رسد به فلسفه. مدرنیته را نمی دانم ولی آنچه برایم مسلم است و با تمام تعقل و وجدان و پوست و گوشت و استخوانم می فهمم این است که هیچ بویی از سنت اصیل ایرانی به تبع اسلامی نبرده است. خب شاید خیلی ها بگویند کدام یک از روشنفکران ما سنت حالیشان بود که حالا کیارستمی آن را بفهمد؟ بله نکته دقیقا همین جاست من ترجیح می دهم داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی و ... را که حداقل ادای این جیز ها را در نمی آورند کار خودشان را می کنند. اگر نارنجی پوش می خواهد در کشورش بماند به خاطر اصالت و فرهنگ و سنت نیست حداکثر احساسات ناسیونالیستی است شاید هم فنگ شویی. (آنچه من توانستم با زحمت از نیت کارگردان حدس بزنم و نه از فیلم). اما این جناب دقیقا دست می گذارد روی همان چیزی که توهم کرده آن را فهمیده است ولی سرتاپایش را با عینک دودی اش سیاه می بیند. رفته اند آن جا کشور ها را پیشرفته و جهان سومی فهمیده اند حالا آمدند فرمایشات می کنند: «ما ها یعنی شرقی ها و جهان سومی ها که اصن راهی جز این نداریم که زیگ زاگ حرکت کنیم ما اصلا این راه مستقیم را بلد نیستیم که چه جوری باید طی کنیم همه چیز را با یک ویراژ و پیچ در پیچ کردن می خواهیم امنیت درست کنیم برای خودمون و هدفهایی که داریم.» بعد هم فرموده اند: «گو این که این همه هم در اشعار ما و فلسفه ی ما به صراط المستقیم اشاره شده است اما عملا کار نکردیم.» آقا جرأت نمی کند بگوید در دین ما و فرهنگ متأثر از دین ما می گوید اشعار و فلسفه ی ما. وقتی خطکش برای تحلیل فرهنگ و جامعه ی ایرانی می شود "پیشرفته" و "جهان سومی" یعنی همان مستشرقی که آمده بود ایران و در سفرنامه اش نوشته بود: «برای ایرانی ها اندازه ی دماغ بسیار مهم است به طوری که هر روز صبح در اولین دیدار از یکدیگر درباره ی بزرگی آن سوال می کنند» این ها یعنی کشک یعنی کیارستمی. یعنی مدتی در ایران باشی و به اصطلاح وطنت آن جا باشد بعد فارسی هم حرف بزنی بعد هم هیچی. و البته این نفهمیدن نه به خاطر وقت نگذاشتن است بلکه متفکر، تا انسان را نفهمد هیچ فرهنگی را نمی تواند تحلیل کند.
آخرین فیلمی که از جناب ایشان در ایران اکران شد چه بود؟ «شیرین» فیلمی که دوربینش پشت کرده بود به پرده ی قصه ی لیلی و مجنون و اشک عده ایی را شکار می کرد. همیشه همینطور بوده است یا در جایی دیگر یک عکاس را به مناطق روستایی کشور می فرستد تا لحظه ها را شکار کند ولی هیچ وقت خودش از لیلی و مجنون سر در نمی آورد. هیچ وقت عکاسش به انسان ها نگاه نمی کند بلکه از آن ها عکس می گیرد تا روزی بنشیند بر کاناپه ی اتاقش و عکس ها را مرور کند و قهوه اش را بخورد. آدم ها و روش زندگی شان این قدر برایش بی اهمیت است که برای تحمیل فیلمش به مخاطب وسط روستا قهوه خانه درست می کند خودش هم اعتراف می کند که: «در هیچ روستایی در آن ناحیه همچین چیزی وجود نداشت ولی ما مجبور شدیم آن را درست کنیم» در بهترین حالت سرنخ این عده از روشنفکران ما می رسد به احمد شاملو که حافظ را میخاره می دانست. احمد شاملو چه می فهمید از عرفان؟ او در نهایت ادیب خوبی بود که به نظرم واقعا هم ادیب بود ولی ادبیات، حافظ را معنا نمی کند. به همین خاطر است که کیارستمی هم نه بویی از مغز آثار ادبی ما برده است و نه بویی از فرهنگمان از دینمان از روش زندگی مان از روابطمان از آداب و سنت هایمان و نه از هیچ چیز دیگر ما. کج فهمی او به همراه فرم سینمایی اش در بسیاری از جوان های سینمای ما تاثیر گذاشته است. از «یه حبه قند» میرکریمی بگیرید تا «پذیرایی ساده ی» مانی حقیقی، ریشه در یک آخور دارد. چه می شود این دوستان دست از سنت های ما بردارند و لطف کنند درآثارشان مدرنیته را معرفی کنند. مثل «من مادر هستم» جیرانی و «سعادت آباد» میری و «بی پولی» نعمت اللهی. چرا کیارستمی از یه حبه قند راضی است؟ چون ضوابط رفتار ها هرچه باشد پایش را از آن خانه بیرون نمی گذارد. این یعنی اگر مادر هستی و در روستا زندگی می کنی خودت را وقف بچه ات کن ولی اگر آمدی در شهر باید به فکر کارآفرینی باشی باید در خدمت چرخه ی صنعت و اقتصاد باشی وگرنه می شوی همان طاهره خانمی که «به همین سادگی» به خانه اش برگشت. یک کلوزآپ با قرآن و بعد ادامه ی اسارت. این می شود فیلمی برای دفاع از خانم های خانه دار. البته که باید کیارستمی تیتراژ آن را هم بنویسد. چه بهتر بود که به جای اسم «کنعان»، مانی حقیقی هم نام فیلمش را به همین سادگی می گذاشت چون آن هم یک طاهره خانمی بود، برای خودش. در پذیرایی ساده اولین چیزی که متوجه می شوی فاصله ی کهکشانی سازندگان با لوکیشن ها و انسان های روستاست. هیچ کدام از آدم های در روستا واقعا روستایی نیستند بلکه همان جهان سومی هایی هستند که هیچ وقت صراط مستقیم را پیدا نمی کنند. بعد هم همین ها منبع تحولی می شوند در امثال جنابان در فیلم. این نگاه در «هیچ» کاهانی هم بود که البته شانس آوردیم جز «آدم»، کاهانی کاری به روستایان ما نداشت. به همین خاطر است که این جوانان (مانی حقیقی، عبدالرضا کاهانی و رضا میرکریمی) هر سه از فرم سینمایی غیر عادی استفاده می کنند. ظاهرا منتقدین به پذیرایی ساده و ساخته های کاهانی ابسورد می گویند و حالا من می خواهم به یه حبه قند و به همین سادگی و کنعان هم بگویم فیلم های ابسورد چراکه در حقیقت همان حال را دارد با ظاهری متفاوت. نفهمیدن ضوابط و ریشه های فرهنگی جامعه ی ما منجر به این می شود که در بهترین حالت اخلاق را در خانه های قدیمی محبوس کنیم. و این نه ترویج بلکه خیانت است به فرهنگمان و من صد البته در نیت خیر میرکریمی و پاکیِ او شک ندارم ولی نمی دانم این صداقت چه دخلی دارد به کیارستمی که آقا رضای ما بیخیال ایشان نمی شود.
هنرمندانی همچون استاد شجریان و استاد فرشچیان که از گستردگی و نفوذ رسانه ی عظیمی همچون سینما برخوردار نیستند با این حال برای همه ی ایرانی ها شناخته شده و محترم هستند چرا که در آینه ی آثارشان خود را می بینند نه جهان سومی ها را. به همین خاطر است کسی مثل جناب کیارستمی حتی با در اختیار داشتن سینما نتوانسته است از پایگاه مردمی برخوردار باشد با این که ظاهرا دوست داشته در باره ی فرهنگ ایرانی بسازد.
مثال دیگر کیارستمی ها، مرحوم حاتمی بود که اصل تفکرش را نباید در ظاهر فیلم هایش بلکه در شخصیت دخترش جستجو کرد. در طول تاریخ سینما در همه ی جای جهان انتخاب نقش های بازیگرانِ حرفه ایی ـ همانطور که خودشان هم می دانند ـ از ایشان در جامعه، تصویری را ترسیم می کند که می تواند حتی در سرنوشت محبوبیتشان موثر باشد. از همان «لیلا» تا «چهل سالگی» و «شاعر زباله ها» و «هرشب تنهایی» و «چیزهایی هست که نمی دانی» و حتی دراین اواخر «جدایی نادر از سیمین» و «نارنجی پوش» و ... . همه آثاری هستند که در کنار هم تصویر از لیلا حاتمی در ذهن ما می سازد. این را بگذارید در کنار چهار زبانه بودن ایشان و جوایز بسیار متنوعی که از دلسوزان فرهنگِ ما در خارج از کشور گرفته است و ... . همه حکایت می کند از دغدغه های علی حاتمی برای فرهنگ اصیل ایرانی. مطمئنا اگر بود شانزدهمین فیلم فرش ایرانی هم او می بافت تا جمع همه جمع شود. ترس از روبرویی با واقعیت و بی عرضه گی در تدبیر امور را می گویند فداکاری و بعد نسبتش می دهند به خانوده ی مذهبی و سنتی در فیلم «لیلا»، همین را در چهل سالگی می بینیم که باز هم نسبت داده می شود به یکی از داستان های مثنوی معنوی مولانا. این را مقایسه کنید با «طلا و مس» و شخصیت زهرا سادات و تعهداتی که به خانواده و عشقش داشت و یا مادربزرگ محمد در «رنگ خدا»ی مجیدی که بی تفاوت نیست و خودش را در خانه اش حبس نمی کند همچون لیلا و قیام می کند برای رسیدن به مطلوبش و چه خوب است که ما درتاریخ سینمایمان «بچه های آسمان» و «رنگ خدا» را داریم. صدقه سر همین ها بود که فاصله ی کیارستمی ها با ایرانی ها و هم وطنان مسلمانش پررنگ تر شده است. امیدوارم نسل جدید سینمای ایران در الگوی خود دقت بیشتری کند و مرعوب جشنواره ها و جوایزشان نباشد و این نیازمند تقوای هنری است و رهایی از اسارت نفس. رزقکم الله و ایانا.
پی نوشت: لینک دانلود کلیپ درس های سینمای کیارستمی: اینجا را کلیک کنید