به بهانه ی تماشای فیلم «سرگیجه» اثر آلفرد هیچکاک
مهم نیست فضای قصه از فضای متعارف واقعی فاصله بگیرد و رنگ و بوی خیالی پیدا کند، مهم این است که انسان ها مطابق با سنت های قطعی و حقیقی عالم به سرنوشت خود برسند و این سنت همان عدالت است که هیچکاک خداوندگونه آن را در فیلم های خود خلق می کند هیچ گناهی نزد او بی پاسخ نمی ماند. این همان نگاهی است که شهید آوینی به آن می گوید:
سیطره ی تراژیک یک اراده ی برتر و عادل بر سرنوشت انسان ها.
خوب ها و بدها از همان آغاز خوب و بد نیستند بلکه این حوادث است که کارکترها را در موقعیت خوب و بد بودن قرار می دهد حادثه ای که نظم حاکم را به هم میزند و واقعیت شخصیت ها را به حقیقتشان نزدیک تر می کند و پا را از عالم قرارداد ها و اعتبارات فراتر می گذارد، این همان عالمی است که قصه های هیچکاک را کودکانه می کند. مشهور است که داستان های او به اسطور های کلاسیک شبیه است چون در قصه های او تصادف ها تصادفی نیست و همه ی آنها قطعه ای از یک پازل است که در خدمت ظهور عدالت قرار می گیرد و این همان سنتی است که جلوی خیال زدگی فیلم های او را می گیرد. سرگیجه با این که پایان دور از انتظاری دارد ولی عادلانه و با انصاف تمام می شود. این فیلم را مقایسه کنید با قهرمان های پوک امروز هالیوود که تنها ممیز آن ها از دیگر شخصیت ها پدرانشان هستند. میراثی که از آن ها باقی مانده. هری پاتر از همان ابتدا به خاطر پدر و مادرش قهرمان بود قهرمانی که حاصل حقیقت شخصیت ها نیست بلکه واقعیت سفارشی آن ها است و این معنای اصلی خیال زدگی است.
آنچه جلوی خواب نما و خیال زدگی فیلم را می گیرد طراحی قصه مبتنی بر سنت های حقیقی و تغییر ناپذیرعالم است. سنت هایی که نگاه انسان را به عالم حکیمانه می کند و نه این که با احتمال تصادف، اندیشیدن را از سر خود باز کند. این یعنی حضور فلسفه در فرم و نه در محتوا.
این یعنی قدرت مندترین و در عین حال مخفی ترین حضور ماورایی در سینمای هیچکاک. به دور از فلسفه بافی و ادا اطوار های روشنفکر مآبانه و شلیک محتوا بر پیشانی مخاطب.
سرگیجه ، مارنی ، پارادین کیس، ام را نشان قتل بگیر، ربکا، طناب، پرندگان
حتما این فیلم ها را تماشا کنید. بدون استثنا این فیلم ها با همین ساختار ساخته شده اند و البته من مابقی را ندیده ام ولی به نظرم معنای اصلی سبک در سینما همین روح مشترک و طراحی شده در فیلم هاست. آنچه هالیوود امروز به خاطر آن خود را می ستاید و اسم آن را سبک می گذارد تنها در حد یک ایده متوقف می شود و تمام جذابیتش را فارغ از تکینیک زدگی مدیون ایده است نه ساختار قصه.
فیلم هایی مثل ارباب حلقه ها، اینسپشن، هری پاتر، پاپ فیکشن، فایت کلاب، ماتریکس، ممنتو حتی شاینینگ و کیل بیل و همه ی قهرمان های بی مصرف و مزخرف هالیوود که خود هیچ تلاشی برای قهرمان شدن نکرده اند و صرفا یک نیروی خارق العاده دارند یا پدران خاصی داشته اند یا سرزمین پدری خاصی داشته اند و ... . این ها همه را باید دو دستی تحویل استراتژیست هایی مثل حسن عباسی داد برای نقد کردن و صد البته که این قهرمان ها تنها کارایی که دارند توجیه برتر بودن نژاد یهود است. نژادی که هیچ علتی برای برتری خود جز پدرانش پیدا نمی کند.
من ابتدا نسبت به تحلیل های این بزرگواران بد گمان بودم ولی وقتی به ساحت سینمای حال حاضر (هالیوود) و سیاست زدگی و حتی فلسفه زدگی و نماد بازی آن نظر کنیم می یابیم که این فیلم ها اتفاقا جز همین تحلیل ها ارزش دیگری ندارند. مشکل از عباسی ها نیست مشکل از سینمایی است که منتقد خود را تربیت می کند و البته به همین رسم باید نقد های آوینی را نیز حاصل تربیت سینمای هیچکاک بدانیم.
سینمای هیچکاک در یک کلام همان زندگی است نه فلسفه اگر چه حکیمانه قصه اش را روایت می کند.
دوستان عزیز من پس از مدتها قصد دارد
دوباره مطلب بذارم.
به عنوان شروع هم چند بیت شعر از حضرت سعدی می ذارم که بی ربط هم نیست
(بخصوص بیت آخرش) البته پیشاپیش می دانم که چندان هم خواننده ندارم
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل دو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
در ابتدای حصر آب، امام او را فراخویش می خواند و به همراهی نافع بن هلال و سی سوار و بیست پیاده، شبانه، روانهء شریعه فرات می کند.
عمرو بن حجاج، نگهبان آب در تاریکی شب، زمانی که قصد نافع را با بیست مشک و پنجاه همراه در می یابد، می گوید:
"بنوش! خودت بنوش!"
" اما من محال است که پیش از حسین (ع) و فرزندانش، لب به آب نمی زنم."