برای پاسخ به این سوال ابتدا ضروریست
جایگاه ایشان را بدرستی بشناسیم، به آیات قرآنی که در ادامه می آید توجه کنید:
وَإِذْ
قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ
أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ
بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
و چون پروردگارت به
فرشتگان گفت : من در زمین خلیفه ای قرار می دهم، گفتند : آیا کسی را می آفرینی که
در آنجا فساد کند و خونها بریزد ، و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح می گوییم و تو
را تقدیس می کنیم؟ گفت : آنچه من می دانم شما نمی دانید
وَعَلَّمَ
آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ
أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
و اسماء را به آدم بیاموخت سپس آنها را
به فرشتگان عرضه کرد و گفت : اگر راست می گویید مرا به اسماء اینان خبر دهید
قَالُواْ
سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ
الْحَکِیمُ
گفتند : منزهی تو،
ما را جز آنچه خود به ما آموخته ای دانشی نیست تویی ، دانای حکیم
قَالَ
یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ
أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ
مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ
گفت : ای آدم ، آنها
را اسماء آنها آگاه کن چون از اسمائشان آگاهشان کرد ، خدا گفت : آیا به شما نگفتم
که من نهان آسمانها و زمین را می دانم ، و بر آنچه آشکار می کنید و پنهان می
داشتید آگاهم؟
وَإِذْ
قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى
وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
و به فرشتگان گفتیم
: آدم را سجده کنید ، همه سجده کردند جز ابلیس ، که سرباز زد و برتری جست و او از
کافران بود
این آیات بیانگر بالاترین حدی است که مخلوقی می تواند در آن قرار بگیرد
و ملائکه ی مقرب الهی که جایگاهشان در عرش او قرار دارد را به سجده بیاندازد. سجده
ای نه از روی اجبار و امر که در ملکوت اثری از اعتبار و قرارداد نیست. سجده ای که
از روی تکوین است و به تبع مشاهده ی نور الهی است.
خداوند به انسان علم
آموخت، -علم آدم الاسماء- ولی نسبت به ملائکه می فرماید «عرضهم علی الملائکه» و پس
از آن نیز خود ملائکه تصدیق به نداشتن علم خود می کنند. علم
یعنی آنچه بتوان معلوم را در او دید. علم و اسم
هر دو از یک سنخ هستند. اسم
یعنی آنچه بازتاب نور مسمی باشد. اسم و علم اگر از خود استقلال و هویتی داشته
باشند در معرفی مسمی و معلوم خود خلل ایجاد می کنند و نمی توانند به او هدایت
کنند. اسم اگر خود موجودی باشد در کنار مسمای خود با حضورش خودش را معرفی کرده
بجای این که مسمای خودش را معرفی کند و دیگر اطلاق اسم بر آن نمی توان کرد. اسم
یعنی فنای در مسما. علم هم یعنی فنای در معلوم. اسم و علم آینه ای هستند که جز
بازتاب نوری که در برابرشان قرار دارد حق هیچ تصرفی در آن ندارند.
معنای حقیقی خلیفه ی الهی نیز همین است. موجودی که بیشترین فنا و
بیشترین عدم استقلال و تصرف در نور خدا را دارد. نور خدا را باید در آینه ای دید
که از خود هیچ ندارد. اگر آینه خود تصویری از خود داشته باشد دیگر قادر به بازتاب
کامل نوری که در او تابیده شده، نیست. آینه هرچه صافتر و زلال تر باشد می تواند نور
الهی را بیشتر منتقل کند. می تواند خلیفه ی الهی باشد.
خداوند موجودی است مستقل و همه ی مخلوقات ربط به او هستند. وجود همه ی
عالم متصل و مربوط به هستی اوست و هیچ استقلالی از خود ندارند.
قرب الهی یعنی حذف استقلال از ماسوی الله. هر که خود را مستقل می بیند نور
الهی در او نخواهد تابید چرا که او خود داعیه دار استقلال است و تا نفس خود را
کامل فانی نکند و از بین نبرد نور حق در او نخواهد آمد.
چون سنخ وجود ما از اساس با سنخ وجود حق تعالی مختلف است –او مستقل است و ما ربط- برای تقرب به او
نیاز به یک ربطی هست که بیشترین فنا را داشته باشد. موجودی که از خود هیچ نداشته
باشد و جز نور الهی که در اوست هیچ چیز دیگری نباشد. چیز بودن یا شیئیت یعنی مستقل
بودن. اگر انسان نفس خود را یک شی بداند یعنی یک موجود مستقل دانسته و خداوند در
قرآن می فرماید: «کل
شی هالک الا وجهه»
همه چیز نابود است مگر وجه او.
وجه دقیقا همان معنای اسم یا علم را می دهد. یعنی هر آنچه ربط به اوست
باقیست. وجه یعنی سمت. سمت یک موجود هیچ وقت موجود مستقلی در عرض خود آن نیست بلکه
همیشه فانی در اوست. در ادبیات قرآنی ماسوی الله جز ربط ، وجه، اسم و ... چیزی
نیستند و تنها خداوند است که استقلال دارد.
آن آینه ای که بیشترین فنا را در ذات اقدس الهی دارد و هیچ تصرفی از
خود در نور او نمی کند همان حقیقت محمدیه است. همان نور واحدی که در عالم ملک
تبدیل به 14 تکه شده است و هر کدام جز او و نور او هیچ از خود ندارند و انسان ها و
تمام مخلوقات عالم تنها از طریق او می توانند به قرب الهی نایل شوند.
در آفرینش کسی مقرب تر است که هیچ نباشد و هیچ باشد. هرکه خود را داشته
باشد او را نخواهد داشت و هرکه او را داشته باشد غیر او نخواهد بود.